سی روز در محضر حضرت آیت الله العظمی حاج آقا مجتبی تهرانی(رحمة الله علیه) جلسه شماره 14 و 15 و 16‎

ساخت وبلاگ

جلسه شماره ۱۴

 

علل نفرين همگاني حضرت نوح(عليه‏ السلام) از زبان قرآن

 

أعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ؛ بسمِ اللّهِ الرّحمنِ الرّحيمِ؛

 

«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ؛ وَ اسْمَعْ نِدَائِي إِذَا نَادَيْتُكَ وَ اسْمَعْ‏ دُعَائِي‏ إِذَا دَعَوْتُكَ‏ وَ أَقْبِلْ عَلَيَّ إِذَا نَاجَيْتُكَ فَقَدْ هَرَبْتُ إِلَيْكَ وَ وَقَفْتُ بَيْنَ يَدَيْكَ»[1]

 

مروري بر مباحث گذشته

گفته شد ماه مبارك رمضان ماه تلاوت قرآن و ماه دعا است. تلاوت قرآن يعني بازگو كردن كلام حق، كلامي كه از مصدر وحي صادر شده و به آن قرآن نازل گفته مي‏شود. دعا هم عبارت است از همان راز و نياز كردن با پروردگار و اظهار آنچه را كه از پروردگارش مي‏خواهد درخواست كند، امّا درخواست خير نه شرّ. به همين مناسبت نسبت به مشركين و كافرين و امثال اين‏ها اين بحث را مطرح كرديم كه دعا نسبت به اين‏ها چه حكمي دارد؟ گفتيم: با شرايطي دعا براي عدّه‏اي از آن‏ها جايز نيست، امّا براي برخي از آن‏ها اشكالي ندارد، چون عرض كرديم در بين آن‏ها هم مستضعف وجود دارد و هم معاند.

بالاخره بحث ما به اينجا كشيد كه گفتيم انبيا و اوليا، معاندين با حق را نفرين كرده‏اند، البتّه در صورتي‏كه آن‏ها منشأ فساد در جامعه و انحراف افراد مستضعف جامعه باشند.[2]

حضرت نوح و جريان نفرين او در قرآن

يكي از انبيا حضرت نوح است كه در قرآن، در سُور مختلف آيات متعدّدي راجع به او وجود دارد كه در اين آيات به نفرين او هم اشاره شده است و من در جلسه گذشته عرض كردم كه نفرين او نفرين شخصي و قومي نبوده و حتّي ما در انبيا كسي را نداريم كه به اين سبك نفرين كرده باشد. ايشان هر كافر مَن فِي‏الأرضي كه بر روي زمين وجود داشت را نفرين كرد. بعد از آنكه گفت: «إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ..»،[3] بعد مي‏گويد: « رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكافِرينَ دَيَّاراً».[4] حضرت نوح گفت: پروردگارا! هيچ كسي از كافران را بر روي زمين باقي مگذار! همه كافرين را نفرين كرد! بحث ما درباره چرايي اين مطلب بود؛ چرا نفرين همگاني نسبت به همه كفّار روي زمين؟ چرا؟

نفرين در حقّ معاندان و مسبّبان گمراهي

قرآن در اين زمينه دو علّت را ذكر مي‏كند كه به يكي از آن‏ها در جلسه گذشته اشاره كردم. فرمود: «إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبادَكَ»،[5] اگر تو آن‏ها را برجاي خود باقي بگذاري، بندگانت را گمراه خواهند كرد. من عرض كردم اين همان علّتي است كه در باب نفرين تمام انبيا و اوليا وجود دارد. اگر ما اين را احراز كرديم كه عدّه‏اي معاند با حق هستند و با آن دشمني مي‏ورزند؛[6] در اينجا است كه مجوّزي براي نفرين به‏وجود مي‏آيد. من راجع به اين بحث كرده‏ام. چنين افرادي اگر وجود داشته باشند ثمره‏اي كه ندارند هيچ، گاهي مضرّ هم خواهند بود! لذا اين از خود آيه به‏دست مي‏آيد؛ دقّت كنيد! نوح به خدا خطاب مي‏كند كه: «إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبادَكَ»، اگر تو آن‏ها را برجاي خود باقي بگذاري، بندگانت را گمراه خواهند كرد! از اين آيه دو مطلب برداشت مي‏شود: اوّل اينكه اين‏ها با حق معاند هستند، چون گفتيم همان‏طوركه قرآن مي‏گويد، بايد براي هدايت غيرمعاند دعا كرد، اصلاً انبيا براي هدايت اين‏ افراد يعني مستضعفين آمده‏اند، معنا ندارد كه غيرمعاندين را نفرين كنند! از اين معلوم مي‏شود كه مراد حضرت نوح كفّار معاند بوده است، يعني كساني‏كه دشمني مي‏ورزند.

دوم اينكه هرمعاندي هم مورد نفرين قرار نمي‏گيرد، بلكه منظور از معاند در اينجا آن كسي است كه در جامعه اثر سوء داشته باشد، يعني موجب انحراف عدّه‏اي از مستضعفين جامعه گردد. صريحاً مي‏گويد: «يُضِلُّوا عِبادَكَ»؛ به تعبيري من آن‏ها را مي‏شناسم! اين‏ها كساني هستند كه اگر باقي بمانند به هركسي برسند او را منحرف مي‏سازند و دست‏بردار هم نيستند. تنها اين نيست كه خودشان منحرف باشند، آن‏ها به هركسي برسند او را منحرف مي‏كنند. اين دو مطلب در اين آيه وجود دارد.

حضرت نوح چگونه عناد همه كفّار روي زمين را تشخيص داده‏اند؟

در اينجا مسئله‏اي پيش مي‏آيد و آن اينكه حضرت نوح اين دو مطلب را احراز كند. سؤال اين است كه احراز كردن اين دو مسئله توسّط حضرت نوح چگونه بوده است؟ اين را چگونه احراز كرده است كه تمام كفّار روي زمين، هم معاندند و هم مستضعفين را گمراه مي‏كنند؟ من در جلسه گذشته اجمالي از تاريخ زندگي حضرت نوح عرض كردم. من در اينجا فقط به يك مقطع از زندگي ايشان اشاره مي‏كنم كه وقتي آن يك مقطع تمام شد مسئله نفرين به‏وجود آمد. مقطعي‏كه در خود قرآن در سوره عنكبوت به آن اشاره شده است. حضرت نهصد و پنجاه سال با شرك مبارزه كرد، نهصد و پنجاه سال دعوت به توحيد كرد.

ميزان عمر مردم زمان حضرت نوح

شما خيال نكنيد انسان‏هاي زمان حضرت نوح هركدام چهار، پنج هزار سال سنّ داشتند، اين‏طور نبوده است! اگر اين‏طور بود حضرت نوح از جهت طول عمر گل سرسبد تاريخ عالم نمي‏شد! ميزان عمر مردم زمان او به‏طور معمول بوده است.

نسل‏هاي مختلف در طيّ نهصد و پنجاه سال پیامبری نوح(علیه‌السلام)

شما ببينيد حضرت نوح در طيّ نهصد و پنجاه سال چند نسل را مي‏تواند ديده باشد. راجع به حرف‏هاي من خوب فكر كنيد! او چند نسل را ديده است كه اين‏طور نفرين مي‏كند و بعد هم مي‏گويد اين‏ها هدايت‏پذير نيستند. تازه تنها اين نيست كه او بعد از ديدن چند نسل از ابناي بشر و دعوت آن‏ها به توحيد و عدم پذيرش آن چند نسل مگر به اندازه يك عدّه قليلي كه به او ايمان آوردند نفرين كرده باشد. من مسئله را فراتر از اين مي‏دانم. همه با او مخالفت مي‏كردند و آن‏قدر او را مي‏زدند كه تا سه شبانه روز بر روي زمين مي‏افتاد به‏گونه‏اي كه از گوش او خون جاري مي‏شد، امّا وقتي به‏هوش مي‏آمد نفرين نمي‏كرد! معلوم است كه چنين انساني احراز مي‏كند و يقين پيدا مي‏كند كه اين‏ها هدايت‏پذير نيستند و بعد نفرين مي‏كند.

خدا به حضرت نوح خبر داد كه اين‏ها ديگر هدايت‏پذير نيستند!

من تنها به اين مطلب اكتفا نمي‏كنم! من به روايتي از امام صادق(صلوات‏الله‏عليه) هم اشاره كردم كه ديگر آن را تكرار نمي‏كنم. روايت اين بود: وقتي از حضرت سؤال مي‏كنند كه آقا ‏چرا حضرت نوح همه را نفرين كرد؟ چرا حضرت نفرينش را همگاني‏ كرد؟ چرا گفت كه خدايا! احدي از كافرين را روي زمين باقي مگذار! فرمود: خدا به او خبر داد كه اين‏ها ديگر هدايت‏پذير نيستند! اين‏ها ديگر از شرك دست برنخواهند داشت! لذا خدا به او گفت كه آن‏ها را نفرين كن! حتّي من گفتم او در ابتداي امر نفرين نكرد بلكه اين امر الهي بود.

پس بخش اوّل اين بود كه گفت: خدايا! من نهصد و پنجاه سال تجربه دارم، اين‏ها ديگر هدايت نمي‏شوند! دست‏بردار هم نيستند! هم خودشان منحرفند و از انحرافشان دست‏بردار نيستند و هم ديگران را به انحراف مي‏كشند. اين علّت اوّل.

نسلي كه جز فاجر و كافر از آن به دنيا نخواهد آمد!

امّا علّت دوم كه در قرآن هم آمده اين است كه فرمود: «وَ لا يَلِدُوا إِلاَّ فاجِراً كَفَّاراً»،[7]يعني آن‏ها جز افراد پليدكار و ناسپاس كسي را به دنيا نخواهند آورد. اين يك مطلب ديگر است. مطلب در باب زاد و ولد است. «وَ لا يَلِدُوا..»؛ يعني خدايا! از نطفه‏هاي اين‏ها، انساني متولّد نمي‏شود مگر اينكه او هم فاجر و ناسپاس خواهد بود. در اينجا دو مطلب وجود دارد: يك؛ اين‏ها هم خود معاندند و هم ديگران را به انحراف مي‏كشند و دو؛ از نطفه اين‏ها هم افرادي مثل خودشان به دنيا خواهد آمد. ممكن است بگوييم اين‏ها خودشان بد هستند امّا شايد فرزندانشان انسان‏هاي خوب و صالحي باشند! مي‏گويد: نه! نطفه اين‏ها هم چنين نطفه‏اي است كه از آن جز مثل خودشان به دنيا نخواهد آمد؛ كأنّه إلي يوم‏القيامة از نسل آن‏ها چيزي جز اين متولّد نمي‏شود.

شرك با خون آن‏ها آميخته شده است

اين مسئله كأنّه به اين اشاره دارد كه شرك به‏گونه‏اي در آن‏ها نفوذ كرده كه حتّي در خونشان هم جاري شده است. شرك به‏ اين صورت در خون آن‏ها رسوخ كرده است.

مسأله ژنتيك در قرآن

من در اينجا قضيّه‏اي را نقل مي‏كنم و بعد به ادامه بحثم مي‏پردازم. حتماً اين جريان را تابه‏حال نشنيده‏ايد چون من آن را در جايي نگفته‏ام.

هفت يا هشت سال پيش، پزشكي كه در خارج تحصيل كرده بود پيش من آمد. رشته اين پزشك هم ژنتيك بود. او به من گفت: در قرآن راجع به ژنتيك هم مطلبي آمده است؟ اين شخص فكر كرد كه يك حرف حسابي جلوي پاي من انداخته. من در جواب گفتم: بله! گفت: كجا؟ گفتم: به همين سادگي نمي‏توانم به تو بگويم! اين احتياج به بحث دارد. به او گفتم: اوّلين شريعت روي زمين و اوّلين پيغمبر مُرسل كه حضرت نوح بوده است، آمد و بحث ژنتيك را مطرح كرد. «وَ لا يَلِدُوا..» همين بحث است. بدون آزمايشگاه اين بحث را مطرح كرده‏اند.[8] «وَ لا يَلِدُوا إِلاَّ فاجِراً كَفَّاراً»؛ نطفه‏هاي اين‏ها إلي يوم القيامة اين است. شرك با خون اين‏ها آميخته شده است. اين‏ها هدايت‏پذير هم نيستند تا جايي‏كه هرچه از آ‏ن‏ها متولّد شود، چيزي غير از خود آن‏ها نخواهد بود. بنابراين چرا اين‏ها باقي بمانند؟ مگر خدا مي‏خواهد كارخانه كافر و مشرك‏سازي راه بياندازد؟ دقّت كنيد![9]

قرآن عين جملة اوّلين پيغمبر مُرسلي كه با خود شريعت آورد را نقل مي‏كند. «نعوذبالله»! قرآن كه در نقل يك جمله به حضرت نوح خيانت نمي‏كند! قرآن عين جمله حضرت نوح را نقل كرده است. حضرت در اين جمله دو علّت را ذكر كرده كه علّت دوم ژنتيك است. غير از اين هم راه ديگري وجود ندارد كه شما بتوانيد با آن اين مسئله را توجيه كنيد. او از كجا فهميد كه همه كفّار روي زمين معاند هستند؟ يك راه همين راه است. شرك با خون آن‏ها آميخته شده بود.[10]

حضرت نوح دوهزار و پانصد سال عمر كرد

روايتي از امام صادق(عليه‏السلام) وجود دارد كه حضرت در آن فرمود: حضرت نوح(عليه‏السلام) دوهزار و پانصد سال عمر كرد. من اين را به شما گفتم كه ما روايت متعدّدي راجع به عمر دو هزار و پانصد ساله حضرت نوح داريم. اين را هم گفته‏اند كه هشتصد و پنجاه سال در بين مردم زندگي مي‏كرد درحالي‏كه مبعوث نشده بود. وقتي هم كه مبعوث شد نهصد و پنجاه سال پيغمبر مُرسل بود. بعد هم كارش به نفرين كشيد، دويست سال طول كشيد تا كشتي را بسازد، بعد از آن هم كه عذاب همگاني نازل شد و آن‏ها از كشتي پياده شدند پانصد سال زندگي كرد كه مجموع اين مدّت همان دو هزار و پانصد سال مي‏شود.

عمر حضرت نوح، در نگاه خودش

حضرت فرمودند: روزي حضرت نوح(علي‏نبيّناوآله‏وعليه‏السلام) در آفتاب نشسته بود. ملك‏الموت به‏سراغش آمد و به او سلام كرد. حضرت نوح جواب سلامش را داد. گفت: چه‏كار داري؟ يا به قول ما گفت: به چه منظوري آمدي؟ گفت: آمدم تا جانت را بگيرم! حضرت نوح از او پرسيد: يك مقدار به من مهلت مي‏دهي تا از آفتاب به سايه بروم تا در سايه جانم را بگيري؟ گفت: بله! حضرت نوح بلند شد، از آفتاب رفت در سايه نشست. حضرت بعد از آنكه نشست رو كرد به ملك‏الموت و گفت: اي ملك‏الموت! آنچه در دنيا بر من گذشت همانند اين بود كه از آفتاب به سايه آمدم! مي‏گويد: دو هزار و پانصد سال فقط همين بود! تمام زندگي من به همين مقداري كه از زير اين آفتاب بلند شدم و در اين سايه نشستم گذشت.

در روايت ديگري ديدم كه ظاهراً حضرت جبرئيل از حضرت نوح بعد از موتش سؤال مي‏كند كه زندگي دنيا را چگونه ديدي؟ مي‏گويد: زندگي دنيا را مانند خانه دو دري ديدم كه از يك در وارد شده و از در ديگر بيرون آمدم، همين! اين قرن‏ها در نزد من اين‏گونه گذشت!

گناه در عمری كه چنين با شتاب مي‏گذرد

بعد دارد كه وقتي حضرت رفت و در سايه نشست رو كرد به عزرائيل كه حالا بيا و جانم را بگير! مي‏خواستم يك تذكّر بدهم! كساني‏كه براي دنيا يقه پاره مي‏كنند، كساني‏كه همه زندگي خودرا به‏پاي دنيا مي‏ريزند، كساني‏كه ناموس و حتّي دينشان را سر اين مسأله مي‏گذارند، مگر چه خبر است؟ آيا مي‏توانيد به اندازه عمر اين آقا عمر كنيد؟ ببينيد ايشان كه اين‏همه عمر كرد چه مي‏گويد!؟ مي‏گويد اين عمر طولاني به اندازه بلند شدن از آفتاب و نشستن در سايه گذشت، يا با توجّه به آن روايت اين زندگي بلند مدّت به اندازه ورود از يك در و عبور از يك در ديگر سپري شد. توجّه كنيد! آيا مي‏ارزد كه انسان «نعوذبالله»! بيايد و زشت رفتار كند و پستي داشته باشد؟ آيا اين‏همه جنايت و ظلم و تعدّي و تجاوز ارزش دارد؟ يك مقدار فكر كنيد!

 

پی نوشت:

 

[1]. بحارالانوار، ج91، ص96                                                                                                         

[2]. من اين مطلب را در گذشته عرض كردم و از آن جهت كه نمي‏توانستم تمام نفرين‏هاي انبيا و اوليا را مطرح كنم، تنها به آن اشاره كردم

[3]. سورة مباركة نوح، آيه27

[4]. سورة مباركه نوح، آيه26

[5]. سورة مباركة نوح، آيه27

[6]. نه اينكه امر به آن‏ها مشتبه شده باشد و به تعبيري مستضعف باشند

[7]. سورة مباركة نوح، آيه27

[8]. من گفتم، حتماً شما اين جريان را نشنيده بوديد، اين را يقين دارم چون هيچ جا اين جريان را نمي‏بينيد. اين واقعه مربوط به خود من است. سال‏ها است كه من مي‏خواستم اين مطلب را بيان كنم، تا اينكه خدا توفيق داد و من اين مطلب را در اينجا بيان كردم. ما مكتب الهي اسلام را نفهميديم!

[9]. من بر مبناي قرآن دارم بحث مي‏كنم. نگوييد فلاني رفت از روي يك روايت ضعيف اين بحث را مطرح كرد!

[10] . من نمي‏خواهم به‏طور مفصّل وارد اين بحث شوم، و الّا آن‏قدر روايات در اين زمينه وجود دارد كه الآن فرصت بيانش نيست. من كلّي مسئله را از قرآن عرض كردم و آن اينكه اوّلين پيغمبري كه صاحب شريعت بود همه كفّار روي زمين را به‏طور سراسري نفرين كرد، دو علّت هم براي آن ذكر كرد كه در آن هيچ پيچيدگي خاصّي وجود ندارد

*********************************************

 

جلسه شماره ۱۵

 

دعای مستضعف محبّ و کوچک نشمردن دعا

 

أعوذُ باللّهِ مِنَ الشَّيْطانِ الرَّجِيمِ؛ بسمِ اللّهِ الرّحمنِ الرّحيمِ؛

 

«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ؛ وَ اسْمَعْ نِدَائِي إِذَا نَادَيْتُكَ وَ اسْمَعْ‏ دُعَائِي‏ إِذَا دَعَوْتُكَ‏ وَ أَقْبِلْ عَلَيَّ إِذَا نَاجَيْتُكَ فَقَدْ هَرَبْتُ إِلَيْكَ وَ وَقَفْتُ بَيْنَ يَدَيْكَ»[1]

 

مروری بر مباحث گذشته

بحث ما راجع به دعا بود به اين مناسبت كه در ماه مبارك رمضان نسبت به تلاوت قرآن و دعا كردن، ترغيب و تأكيد شده است، چه مأثور باشد یا غير مأثور. این را هم عرض شد که دعاي به خير باشد، چه معنوي و چه مادّي، چه براي خود و چه برای دیگران.

بحث ما به اينجا رسيد كه از دعا كردن نسبت به كفّار و مشركين نهي شدهایم و بعد هم راجع به نفريني كه انبياء نسبت به اشخاص داشتند صحبت کردیم که البته آن هم دعا است، امّا دعاي به خير نيست بلکه دعاي به شر است. آن را هم عرض كردم كه چگونه بوده و بالاخره بحث به نفرين حضرت نوح (سلام‏الله‏عليه) رسید، كه حضرت نفرين كرد و دو علّت هم براي نفرين خود آورد.

در اين جلسه مي‏خواهم دو مطلب در ارتباط با بحثمان عرض كنم، ولي جلسۀ گذشته مي‏خواستم به مناسبتِ ايّام روايتي را بخوانم كه ديگر فرصت نشد. اگر امشب توانستم، انشالله روايتی از امام حسن مجتبي مي‏خوانم.

 در گذشته عرض کردیم که نسبت به كفّار و مشركين دعای به خير نبايد كرد و تفسيراتي را هم گفتيم. ابتدا دو روايت را مي‏خوانم و بعد چون بحثِ خود را مفصّل كرده‏ام، بنابراین میشود به مطلبِ من ساده رسید و به اصطلاح جواب بعضي از شبهه‏هاي خام را داد.

دعا برای موی سپید!

روايت اوّل؛ در مورد پيغمبراكرم است: «أَنَّ يَهُودِيًّا حَلَبَ لِلنَّبِيِّ(صلّىاللهعليهوآلهوسلّم) نَاقَةً فَقَالَ: اللَّهُمَّ جَمِّلْهُ، فَاسْوَدَّ شَعْرُهُ»؛[2] در این روايت است كه شخصی يهودي شتري را براي پيغمبراكرم دوشيد و بعد پيغمبر او را دعا كرد؛ دعاي به خير هم كرد که: «اللَّهُمَّ جَمِّلْهُ»؛ خدايا او را زيبا بدار. بعد میگوید: «فَاسْوَدَّ شَعْرُهُ»؛ معلوم مي‏شود موي او سفيد بوده و براساس این دعا همۀ موهاي او سياه و جوان شد.[3]

دعای خیر برای کافر

روايت ديگری نظير این است ولي مفصّلتر است و توضيح دارد که: «أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ(صلّىاللهعليهوآلهوسلّم) بَعَثَ‏ إِلَى‏ يَهُودِيٍ‏ يَسْأَلُهُ‏ قَرْضَ شَيْ‏ءٍ لَهُ» حضرت يك نفر را پيش يك يهودي فرستاد و از آن یهودی چيزي به عنوان قرض خواست، «فَفَعَلَ»؛ آن يهودي هم قرض داد. حضرت چيزی خواست و آن يهودي هم براي پيغمبر فرستاد، «ثُمَّ جَاءَ الْيَهُودِيُّ إِلَيْهِ»؛ يهودي به حضور پيغمبراكرم آمد، «فَقَالَ جَاءَتْكَ حَاجَتُكَ»؛ رو كرد به پيغمبر، گفت: گرفتاري و مشكلتان حل شد؟ «قَالَ نَعَمْ»؛ پيغمبر فرمودند: بله. مشكلم را با آن چيزي كه از تو قرض گرفتم حل كردم، «ثُمَّ قَالَ فَابْعَثْ فِيمَا أَرَدْتَ»؛ يهودي رو به پيغمبراكرم عرض كرد: هر چه خواستيد پيغام بدهيد تا من برآورده‏اش كنم، «وَ لَا تَمْتَنِعْ مِنْ شَيْ‏ءٍ تُرِيدُهُ»؛ به تعبیری، از درخواست از من دریغ نفرمایید. هر چه خواستيد از من بخواهید و اگر چيزي مورد احتياج قرار گرفت، خودداري نكنيد تا به شما بدهم، «فَقَالَ لَهُ النَّبِيُّ(صلّىاللهعليهوآلهوسلّم)»؛ پيغمبر رو كرد به او و گفتند: «أَدَامَ اللَّهُ جَمَالَكَ». دعای به خیر کرد؛ خدايا! زيبايي‏اش را پايدار بدار، «فَعَاشَ الْيَهُودِيُّ ثَمَانِينَ سَنَةً»؛ آن یهودی هشتاد سال زندگي كرد، «مَا رُئِيَ فِي رَأْسِهِ طَاقَةُ شَعْرٍ بَيْضَاءُ»؛[4] هيچگاه يك تار در سر او او هم نديدم كه سفيد شده باشد. پيغمبراكرم براي كافر دعا كرده؛ اين را خيلي صريح داريم در روايت هم داريم.

تلقی نادرست در استنباط از روایات

در اينجا بعضي احتمال داده‏اند که ممكن است اين روایت با رواياتي كه دعا کردن راجع به کافر و مشرک نهی شده است منافات داشته باشد. آن كساني كه در بحث بوده‏اند، جواب را خوب میدانند و ديگر هيچ احتياجي به اينكه توضيح بدهم ندارد.

مروری بر مباحث گذشته

این را گفتم كه: دو شکلِ كافر و مشرك داريم؛ که مستضعف و معانداند. آنکه دعاي خير براي او نهی شده، معاند است. در دو مورد هم گفتيم که دعا كردن، چه معنوي و چه مادّي برای او، درست نيست. روايات را توضيح داده‏ام و تكرار نمي‏كنم. امّا مستضعف آن كسي است كه منحرف است، امّا انحراف او از روي عناد و دشمني نيست بلکه در اثر اینکه به حق دسترسي پيدا نكرده، ضعفِ فرهنگي و فكري دارد. اين فرد حق را مي‏گيرد، حق‌جو است و عناد و دشمنيای با حق ندارد. در اینجا گفتم که دعا به خير كردن براي او خوب است به خصوص اگر جنبۀ معنوي داشته باشد. البته عرض شد که اشکال ندارد که دعا هم معنوي باشد و هم مادّي فقط يك استثنا دارد و آن اينكه براي او طلب غفران نكنيم و این صریحِ آیه است. در آيه خوانديم که چون او هنوز دست از شرك و كفر برنداشته، بنابراین طلب غفران درست نيست و معنا ندارد.

تحلیل معاند یا مستضعف در دو روایت

در اینجا ببينيم رواياتي كه مطرح كرده‌اند چيست؟ اوّلي روايتِ اين بود كه يهوديای آمد و براي پيغمبر شتر دوشيد آیا این شخص که خدمت کرد با پيغمبر معاند است؟[5] آمد براي پيغمبر شتر را دوشيد و پيغمبر هم دعايش كرد، پس معاند نيست، بلکه مستضعف است.

روایت دوّم كه اتّفاقاً خيلي زيبا است. اصلاً در آن صريح است كه محبّ پيغمبر بوده و پيغمبر را دوست داشته. حضرت مي‏فرستند که قرض مي‏خواهم و او هم هماني كه پبغمبر مي‏خواسته مي‏فرستد. كار پيغمبر را راه مي‏اندازد و بعد خودش مي‏آيد و میگوید: كارتان راه افتاد؟ كه اگر راه نيافتاده، باز بدهد و بعد مي‏گويد: هر وقت گره به كارتان خورد، دريغ از من نكنید. بهتر از اين مي‏خواهيد؟ الآن بايد چراغ دستمان بگيريم و در كوچه‏ها بگرديم تا ببينيم همچنين كسي را پیدا میکنیم كه به ما بگوید: آقا دريغ نكن و هروقت هر مشكلي داشتي بفرست تا من مشكل تو را حل مي‏كنم. آیا محبّ بالاتر از اين وجود دارد؟[6] آدم دلش براي همچنين آدمي مي‏سوزد كه خیلی به پيغمبر علاقمند است و اين طور خدمت مي‏كند. امّا چرا اسلام نياورده است؟ به قول ما چه بسا رودربايستي فاميلي باشد.

خلاصۀ بحث

بنابراين هر دو مستضعف بودند و در باب مستضعف هم عرض شد که هر دوی دعای معنوی و مادّی، هيچ منافاتی ندارد؛ چه دعاي نسبت به امور معنوي كه برای هدايت او باشد و لازم هم هست و حتّي عرض کردم دعوت و دعا باید با هم باشد و چه نسبت به امور دنيايي. فقط يك چيز راجع به مستضف است و آن هم هيچكدام از اينها نبود، بنابراين اين هم جواب مسأله؛ چون يك وقت ممكن است با این مسأله بر‏خوريم و ‏بينيم، يا خودِ آدم نفهمد و يا انسان دیگری حرف اشتباهی بزند.

مباحث در دعای مسلِم برای کافر

مي‏رويم سراغ مطلب دوّم. تا به حال بحثمان اين بود كه انسان براي خودش و براي غير دعا كند و در باب غير، عرض شد كه اگر كسي كافر یا مشرك باشد چهطور است؟ اين سخنانی که عرض شد، تفسير آنها بر طبق موازين و آيات بود که بحث در دعاي مسلِم براي كافر بود.

آیا دعای کافر بر مسلمان مستجاب میشود؟

اينجا يك چيزي به ذهن مي‏آيد و آن اینکه دعاي كافر براي مسلم چهطور است؟ كافري براي مسلماني دعاي به خير میکند، که در روابط اجتماعي هم خيلي اتّفاق مي‏افتد. مثلاً ممكن است كاري براي او بكنيد و او بگويد: خدا انشالله به تو سلامتي بدهد. این يك چيزي است كه در جامعۀ مسلمين وجود دارد، چون این افراد با هم زندگي مي‏كنند. سؤال اینجاست که آیا دعاي او دربارۀ شخصِ مسلمان مستجاب مي‏شود يا نه؟ يك روايت میخوانم.

دعای مستجاب کافر برای مسلمان

روايت از امام هفتم، امام كاظم(عليه‏السّلام) است: «قَالَ: لَا تُحَقِّرُوا دَعْوَةَ أَحَدٍ»؛ حضرت فرمودند: دعاي هيچكس را كوچك نشمار. این دعا نه مسلمان دارد، نه کافر و...، «فَإِنَّهُ‏ يُسْتَجَابُ‏ لِلْيَهُودِيِ‏ وَ النَّصْرَانِيِ‏ فِيكُمْ‏ وَ لَا يُسْتَجَابُ لَهُمْ فِي أَنْفُسِهِمْ»؛[7] دعاي هيچكس را كوچك نشماريد، حتّي دعاي يهودي و نصراني در حقّ شما پذيرفته مي‏شود، امّا دعاي او در حقّ خودش پذيرفته نمي‏شود. بنابراين از آن طرف هم آمديم و دو طرفه كرديم. اگر آنها هم در حقّ مسلمان دعا كنند دعايشان مستجاب مي‏شود.

دعای کسی را کوچک نشمارید

البتّه اين سرفصل مهمّي است. يادم هست که زمانی اين را بحث كردم؛ دربارۀ اثر دعاي غير، براي انسان و مقايسۀ‏ اثر دعاي او با دعاي خودش دربارۀ خودش، که این را در گذشته بحث كرده‏ام. روايات متعدّد داريم. اين سرفصلي بسیار وسيع‏تر و ميداني بزرگتر از آن است که راجع به مؤمنين، مطرح کردیم. در اينجا مؤمن ندارد. در اینجا میگوید: «لَا تُحَقِّرُوا دَعْوَةَ أَحَدٍ»؛ دعاي احدي را كوچك نشمارید؛ او هر كس مي‏خواهد باشد و بعد توضيح میدهد، «فَإِنَّهُ‏ يُسْتَجَابُ...»؛ اين را بدان که دعاي يهودي و نصراني دربارۀ تو مستجاب مي‏شود ولي دربارۀ خودش مستجاب نمي‏شود. دقّت کنید! ديگر بهتر از این نمیشد تا به ما بفهمانند. آنوقت اين یک سرفصلي است براي بحثی كه قبلاً ‏مطرح کردهام.

آمادۀ سفر آخرت باش!

در عين حال مي‏رويم خانۀ امام حسن(عليه‏السّلام). توسّل من به حضرت باشد. مینویسند امام حسن(عليه‏السّلام) در بستر بيماري بود. جُناده كه از اصحاب حضرت است به عيادت رفته است. برخوردي كه حضرت با او داشتند میگذرانیم. بالاخره اجازه گرفت و به حضرت وارد شد، وضعِ حال امام حسن را ديد و فهميد مطلب چيست؛ گفت: از اين فرصت استفاده كنيم و به اصطلاح توشه‌ای برگیریم. رو كرد و گفت: «عِظْنِي يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ»؛ پسر پيغمبر نصيحتم كن. اوّلين جمله‏اي كه ديده‏ام و در روايت بود این است: حضرت به جناده خطاب كرد: «اِستَعِدَّ لِسَفَرِكَ‏ وَ حَصِّلْ‏ زَادَكَ‏ قَبْلَ‏ حُلُولِ‏ أَجَلِكَ‏»؛ اي جناده! آمادۀ سفر آخرت باش و توشۀ اين راه را تهيّه كن، «وَ حَصِّلْ‏ زَادَكَ‏ قَبْلَ‏ حُلُولِ‏ أَجَلِكَ»؛ تا قبل از مرگت توشۀ این سفر را آماده كن، «وَ اعْلَمْ أَنَّكَ تَطْلُبُ الدُّنْيَا وَ الْمَوْتُ يَطْلُبُكَ»؛[8] اي جناده تو دنبال به دست آوردن دنیا هستی، اما از این غافلی که مرگ، درصدد این است که تو را به چنگ آورد. لا اله الا الله.

مرگ به دنبال تو است!

مرگ تو را طلب میکند و تو غافلی. ای جناده اندوه و غمِ روزی که نیامده است بر روزی که هستی، میافکن. غصّۀ چه چیزی را میخوری؟ غصّۀ آینده‌ات را میخوری؟ آیا تو در آینده هستی که غصّۀ آن را بخوری؟ تو اصلاً معلوم نیست که تا یک دقیقه دیگر زنده باشی.

خزینهدار دیگران

ای جناده! بدان! بیش از آنچه که هزینه زندگی فعلی تو است، اگر به دست آوردی، خزینهدار دیگری هستی! باید برای دیگری بگذاری و بروی! حضرت همینطور موعظه کردند. ای جناده! در حلال دنیا حساب است و در حرام دنیا عقاب؛ در شبهاتش عتاب است. ای جناده از مذلّت معصیّت خدا به سوی عزّت اطاعت خداوند بیرون برو.

ذکر مصیبت

جناده میگوید همینطور گوش میکردم. یکوقت دیدم نفس آقا قطع شد. چهره را نگاه کردم و دیدم رنگشان زرد شد و دیگر نمیتواند حرف بزند. جناده میگوید: وقتی وارد شده بودم دیدم تشتی جلوی آقا است و لختههای خون در این تشت میریزد. به آقا عرض کردم: چرا خودتان را معالجه نمیکنید؟ رو کرد به من و گفت: ای جناده! مرگ را به چه چیز میتوان معالجه کرد؟ میگوید در این هنگام بود که یکوقت دیدم برادرش حسین (ع سیاسی فرهنگی اجتماعی ...

ما را در سایت سیاسی فرهنگی اجتماعی دنبال می کنید

برچسب : رمضان,با علما,حاج محتبی تهرانی, نویسنده : حسین محمودی khamenei110 بازدید : 284 تاريخ : پنجشنبه 3 مرداد 1392 ساعت: 16:27